کوچولوی من

تولد عشقم 29 بهمن پایان انتظار

1392/12/4 21:04
نویسنده : الهه
63 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم خوش اومدی

روز 3 شنبه ساعت 3 با درد شدیدی بیدار شدم دلم درد می کرد کمرم درد می کرد به روشنک جون گفتم حالم بده به بیمارستان زنگ زدم گفت اگه دردات زیاد شد بیا

خوابیدم ساعت 9 بیدار شدم حالم بد بود گفتم مامان بیدار شو بریم بیمارستان سریع رفتم حموم و راه افتادیم ساعت 10.30 اونجا بودیم 11.45 شما بدنیا اومدی کلی گریه کردم رفتم اتاق عمل به دکتر گفتم مواظب نی نی باشین...................

وقتی بهوش اومدم ساعت 2 بود گفتم من کجام خانم پرستار گفت ریکاوری گفتم بچم سالمه خانمه گفت آره 30 دقیقه بعد رفتم تو اتاق روشنک جون می گفت خیلی نازه فکر می کردم شوخی می کنه آخه ما فکر می کردیم تو سیاه می شی اوردنت وای باورم نمی شد چشمات چقدر قشنگ بود باورم نمی شد قشنگ ترین حس دنیا بود بالاخره اومدی از دیدنت سیر نمی شدم تمام شب با روشنک جون نگات می کردیم همش می خندیدی شیر خوردی و خوابیدی تو خواب می خندیدی نصف شب هر چی صدات کردیم قلقلک می دادیم بیدار نمی شدی کنارت 2 تا دختر بودن که یکی شون تا صبح گریه می کرد دیوونمون کرد

ازت به خاطره بودنت ممنونم و خدارو شکر می کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی من می باشد